آیا به آسمان نمینگرند که ما آن را چگونه بر افراشتیم (قرآن)

آیا به آسمان نمینگرند که ما آن را چگونه بر افراشتیم (قرآن)
نیروی گرانش در سیاهچاله ها بحدی قویست که همه چیز را بدرون خود میکشد حتی نور هم در دام این نیرو می افتد و نمیتواند از آن بگریزد

منشور کورش هخامنشی و نبونید آخرین شاه بابل و کتیبه داریوش در بیستون متن کامل جهت تحقیق

,;jdfi nhvd,a
 
 در زمین سیرو سیاحت کنید و ببینید کسانی که قبل از شما زندگی میکردند سرنوشتشان چه شد(قرآن)



              
                                                        عکس منشور کوروش موزه بریتانیا

متن کامل



منشور کورش هخامنشی


متن کامل همراه با حرف‌نویسی
۱- «کورش» (در بابلی: ‹کو- رَ – آش›)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ‹با- بی- لیم›، شاه «سـومـر» ‹شو- مـِ- ری› و «اَکَّـد» ‹اَ‌ک- کـَ- دی- ای،
۱- [ì-nu x x x] /x\-ni-šu

سطر نخست بر اساس شواهد احتمالی و مقایسه با سطر بیستم بازسازی شده است.
۲- … همه جهان
۲- [x x x ki-i]b-ra-a-tì
از اینجا تا پایان سطر نوزدهم، نه از زبان کورش، بلکه به روایت ناظری ناشناخته که می‌تواند نظر بزرگان و کاهنان بابل باشد، بازگو می‌شود.
۳- … مرد ناشایستی (منظور نبونید، آخرین شاه بابل) به فرمانروایی کشورش گمارده شده بود.
۳- [x x x] /x x\ GAL ma-tu-ú iš -šak-na a-na e-nu-tu ma-ti-šú
از این بند نیز می‌توان دریافت که نبونید نه با زور و سلاح، که با گزینش و رأی بزرگان به عنوان شاه بابل انتخاب شده بود. سنت «شاه انتخابی» از زمان غلبه کورش از میان رفت و جای خود را به ولیعهد و «شاه انتصابی» داد.
۴- و … او یک ساختگی به جای آنها گذاشت.
۴- /ù?\ [x x x]-ši-li ú-ša-áš-ki-na se-ru-šu-un
5- معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه» ‹اِ- سَگ- ایلَـه› … برای شهر «اور» ‹او- ریم› و دیگر شهرها ساخت.
۵- ta-am-ši-li É-SAG-ÍL i-te-[pu-uš-ma x x x t]ì? a-na ÚRIki ù si-it-ta-a-tì ma-ha-za
«اِسَـگیـلَـه/ اِزاگیلا» نام نیایشگاه بزرگ «مردوک» یا خدای بزرگ است. این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه «اِزَگین» در «اَرَتَـه» دارد که در حماسه سومری «اِنمِـرکار و فرمانروای اَرَته» بازگو شده است. جهانشاه درخشانی در آریاییان، مردم کاشی و دیگر ایرانیان (تهران، ۱۳۸۲، ص ۵۰۷)، «اِزَگین» را به معنای «سنگ لاجورد» می‌داند. از سوی دیگر «کاسیان» نیز رنگ آبی را رنگ خداوند بشمار می‌آوردند و «کاشّـو/ کاسّـو»، نام خدای بزرگ آنان به معنای «رنگ آبی» است. امروزه همچنان واژه «کاس» برای رنگ آبی در گویش‌های محلی بکار می‌رود. برای نمونه در گیلان، مردان با چشم آبی را «کـاس آقا» خطاب می‌کنند. همچنین برای آگاهی از پیوند اَرَتَـه با نواحی باستانی حاشیه هلیل‌رود در جنوب جیرفت بنگرید به: مجیدزاده، یوسف، جیرفت کهن‌ترین تمدن شرق، تهران، ۱۳۸۲٫
۶- مناسکی که شایسته آنان نبود، … یاوه‌های گستاخانه.
۶- pa-ra-as la si-ma-a-ti-šu-nu ta-[ak-li-im la-me-si x x x la] pa-lih u4-mi-šá-am-ma id-de-né-eb-bu-ub ù /ana ma-ag\-ri-tì
۷- او (نبونید) مانع مراسم قربانی می‌شد … در معابد برقرار کرد. او «مَــردوک» ‹اَمَـر- اوتو› شاه خدایان را نمی‌پرستید.
۷- sat-tuk-ku ú-šab-ti-li ú-l[a-ap-pi-it pél-lu-de-e x x x iš]-tak-ka-an qé-reb ma-ha-zi pa-la-ha dAMAR.UTU LUGAL DINGIRmeš i[g-m]ur kar-šu-uš-šu
گمان می‌رود نام «مردوک» با واژه اوستایی «اَمِـرِتات» (در فارسی «مرداد») به معنای «نمردنی» در پیوند باشد. اما ویژگی‌های دیگر مردوک شباهت‌هایی با «اهورامزدا» دارد و همچون او در سیاره «مشتری» متجلی می‌شده است. همانگونه که مردوک را با نام «اَمَـر- اوتو‌» می‌شناخته‌اند؛ از او با نام کاشی/ کاسی «شوگورو» نیز یاد می‌کرده‌اند که به معنای «بزرگترین سرور/ بزرگترین خدایان» بوده و ظاهراً با معنای اهورامزدا در پیوند است.
۸- او در شهر آزار می‌رساند، هر روز … او نابودی آورد و مردم را به زیر یوغ برد.
۸- le-mu-ut-ti URU-šu [i-t]e-né-ep-pu-/uš\ u4-mi-ša-am-/ma x x\ [x x x ÙG]meš-šú i-na ab-ša-a-ni la ta-ap-šu-úh-tì ú-hal-li-iq kul-lat-si-in
9- از ناله‌هایشان، «اِنـلیل/ ایـلّیل» خدایان (= مردوک) ناراحت شد … همه خدایان معابد خود را ترک کردند.
۹- a-na ta-zi-im-ti-ši-na dEN.LÍL DINGIRmeš ez-zi-iš i-gu-ug-m[a x x x] ki-su-úr-šu-un DINGIRmeš a-ši-ib ŠÀ-bi-šu-nu i-zi-bu at-/ma\-an-šu-un
10- او (نبونید) خدایان (مجسمه خدایان) را به بابل آورد. مردوک به سوی خانه‌های خدایان که ویران شده بود، بازگشت.
۱۰- i-na ug-ga-ti-ša ú-še-ri-bi a-na qé-reb ŠU.AN.NAki dAMAR.UTU t[i-iz-qa-rudEN.LÍL DINGIRm]eš us-sa-ah-ra a-na nap-har da-ád-mi šá in-na-du-ú šu-bat-su-un
11- ساکنان سرزمین «سومر» و «اَکَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوک بسوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
۱۱- ù ÙGmeš KUR šu-me-ri ù URIki ša i-mu-ú ša-lam-ta-áš ú-sa-/ah\-hi-ir ka-/bat\-[ta-áš] ir-ta-ši ta-a-a-ra kul-lat ma-ta-a-ta ka-li-ši-na i-hi-it ib-re-e-ma
12- مردوک همه کشورها را جستجو کرد و آنگاه دست شاه واقعی و محبوب خودش را گرفت و نام «کورش» پادشاه «اَنْـشان» ‹اَن- شـَ- اَن› را برخواند. از او بنام پادشاه جهان یاد کرد.
۱۲- iš-te-’e-e-ma ma-al-ki i-šá-ru bi-bil ŠÀ-bi-ša it-ta-ma-ah qa-tu-uš-šu mKu-ra-áš LUGAL URU an-ša-an it-ta-bi ni-bi-it-su a-na ma-li-ku-tì kul-la-ta nap-har iz-zak-ra šu-/um-šú\
۱۳- او (مردوک) خواست تا تمام سرزمین «گوتی» ‹کو- تی- ای› در برابر پاهای او (کورش) به خاک بیفتند. همچنین همه مردمان «ماد» ‹اوم- مـان‌مَـن- دَه› و همه مردم «سیاه‌سر» (سومریان یا عیلامیان) در حالیکه کورش با درستکاری به آنان نظاره می‌کرد.
۱۳- kurqu-ti-i gi-mir um-man-man-da ú-ka-an-ni-ša a-na še-pi-šu ÙGmeš sal-mat SAG.DU ša ú-ša-ak-ši-du qa-ta-a-šú
در تداول، نامِ بابلی «اومان‌منده» را با «ماد» برابر می‌دانند. اما به نظر می‌آید که این نام بر همه یا یکی از اقوامی که از شرق بین‌النهرین و غرب ایران امروزی در هزاره دوم پیش از میلاد به بین‌النهرین مهاجرت کرده‌ بوده‌اند، اطلاق می‌شده است.
۱۴- کسانی که (کورش) بر آنان غلبه کرده بود. مردوک، خدای بزرگ، با شادی به کارهای خوب و قلب صالح او نگریست.
۱۴- i-na ki-it-tì ù mi-šá-ru iš-te-né-’e-e-ši-na-a-tì dAMAR.UTU EN GAL ta-ru-ú ÙGmeš-šú ep-še-e-ti-ša dam-qa-a-ta ù ŠÀ-ba-šu i-ša-ra ha-di-iš ip-pa-li-i[s]
15- او (مردوک) کورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی که خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمی‌داشت.
۱۵- a-na URU-šu KÁ.DINGIRmeš ki a-la-ak-šu iq-bi ú-ša-as-bi-it-su-ma har-ra-nu TIN.TIRki ki-ma ib-ri ù tap-pe-e it-tal-la-ka i-da-a-šu
ممکن است منظور دیده شدن سیاره مشتری بوده باشد. در باورهای ایرانی، سیاره مشتری نماد آسمانی اهورامزدا/ مردوک بوده است. نک به: بارتل ل. واندروردن، پیدایش دانش نجوم، ترجمه همایون صنعتی‌زاده، ۱۳۷۲٫ او حتی منظور از «سپاه پر شمار او» را نیز ستارگان آسمان می‌داند که غلوآمیز به نظر می‌رسد.
۱۶- لشکر پر شمار او (کورش) که همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ‌افزارها در کنار او ره می‌سپردند.
۱۶- um-ma-ni-šu rap-ša-a-tì ša ki-ma me-e ÍD la ú-ta-ad-du-ú ni-ba-šu-un gišTUKULmeš-šu-nu sa-an-du-ma i-ša-ad-di-ha i-da-a-šu
17- مردوک مقدر کرد تا کورش بدون درگیری به شهر بابل وارد شود. مردوک بابل را از فاجعه رهانید. او «نَـبـونـید» ‹نـَ- بو- نـَ- اید› شاه را که از مردوک نمی‌ترسید، به دست کورش سپرد.
۱۷- ba-lu qab-li ù ta-ha-zi ú-še-ri-ba-áš qé-reb ŠU.AN.NAki URU-šu KÁ.DINGIRmeš ki i-ti-ir i-na šap-ša-qí, mdNÀ.NÍ.TUKU LUGAL la pa-li-hi-šu ú-ma-al-la-a qa-tu-uš-šú
تصرف بابل بدون درگیری ناشی از تضعیف روحیه بابلیان به دلیل غلبه‌های قبلی کورش بر شهرهای دیگر و نیز محاصره بابل توسط قوای مسلح کورش و بستن رود فرات به روی مردم و تشنگی آنان بوده است. در متون بابلی همچون «سالنامه نبونید» و نیز در «تواریخ هرودوت» (کتاب یکم) به نبود جنگ و درگیری اشاره شده است. برای آگاهی از سالنامه نبونید نگاه کنید به: Hinnz, W., Darios und die Perser, I, 1976, p. 106.
18- همه مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَکَّـد و همه اشراف و فرمانداران در برابر کورش به سجده افتادند و پای او را بوسیدند. آنان از پادشاهی او شادمان شدند و چهره‌هایشان بدرخشید.
۱۸- ÙGmeš TIN.TIRkika-li-šu-nu nap-har KUR šu-me-ri u URIki ru-bé-e ù šak-ka-nak-ka ša-pal-šu ik-mi-sa ú-na-áš-ši-qu še-pu-uš-šu ih-du-ú a-na LUGAL-ú-ti-šú im-mi-ru pa-nu-uš-šú-un
19- خداوند این مردگان متحرک را زندگی دوباره بخشید، آنان را از نابودی رهانید. آنان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
۱۹- be-lu ša i-na tu-kul-ti-ša ú-bal-li-tu mi-tu-ta-an i-na pu-uš-qu ù ú-de-e ig-mi-lu kul-la-ta-an ta-bi-iš ik-ta-ar-ra-bu-šu iš-tam-ma-ru zi-ki-ir-šu
20- منم «کورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.
۲۰- a-na-ku mKu-ra-áš LUGAL kiš-šat LUGAL GAL LUGAL dan-nu LUGAL TIN.TIRki LUGAL KUR šu-me-ri ú ak-ka-di-i LUGAL kib-ra-a-ti er-bé-et-tì
از اینجا روایت به صیغه اول شخص و از زبان کورش بازگو می‌شود. استرابو نقل می‌کند که «کورش» نامی است که او پس از پادشاهی و با الهام از رود «کُـر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. پیش از این، نام او «اَگـرَداتوس Agradatus» (اَگـرَداد/ اَگـراداد) بوده است. نک به: جغرافیای استرابو، ترجمه هـ. صنعتی‌زاده، ۱۳۸۲، ص. ۳۱۹٫
۲۱- پسر «کمبوجیه» ‹کـَ- اَم- بو- زی- یه›، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوه «کورش» (کورش یکم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره «چیش‌پیش» ‹شی- ایش- بی- ایش›، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
۲۱- DUMU mKa-am-bu-zi-ia LUGAL GAL LUGAL URU an-ša-an DUMU DUMU mKu-ra-áš LUGAL GAL LUGA[L U]RU an-ša-an ŠÀ.BAL.BAL mši-iš-pi-iš LUGAL GAL LUGAL URU an-šá-an
22- از دودمانی ‌که ‌همیشه شاه بوده‌اند و فرمانروایی‌اش را «بِل/ بعل» ‹بـِ- لو› (خداوند/ = مردوک) و «نَـبـو» ‹نـَ- بو› گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که پیروزمندانه وارد بابل شدم؛
۲۲- NUMUN da-ru-ú ša LUGAL-ú-tu ša dEN u dNÀ ir-a-mu pa-la-a-šu a-na tu-ub ŠÀ-bi-šú-nu ih-ši-ha L[UGA]L-ut-su e-nu-ma a-n[a q]é-reb TIN.TIRkie-ru-bu sa-li-mi-iš
«نَـبـو» ایزد نویسندگی و دبیـری بـوده، و نیایشگاه او به نـام «اِزیـدَه» خوانده می‌شده است.
۲۳- من با لذت و شادی بر تخت پادشاهان بابل نشستم. آنگاه مردوک خدای بزرگ، قلب بابلیان را متوجه جبروت من کرد. چون من هر روز به خدمت او می‌رفتم (به نزد مجسمه مردوک).
۲۳- i-na ul-si ù ri-ša-a-tì i-na É.GAL ma-al-ki ar-ma-a šu-bat be-lu-tìdAMAR.UTU EN GAL ŠÀ-bi ri-it-pa-šu ša ra-/im\ TIN.TIRki ši-m[a]/a-tiš\ /iš-ku?-na\-an-ni-ma u4-mi-šam a-še-’a-a pa-la-/ah\-šú
۲۴- قوای مسلح من فارغ‌بال در بابل حرکت می‌کردند. نگذاشتم کسی در همه سومر و اکد تهدیدی باشد.
۲۴- um-ma-ni-ia rap-ša-tì i-na qé-reb TIN.TIRki i-ša-ad-di-ha šú-ul-ma-niš nap-har KU[R šu-me-ri] /ù\ URIki mu-gal-[l]i-tì ul ú-šar-ši
25- من شهر بابل و معابد مقدسش را سعادتمند کردم. برای اهالی بابل … برخلاف خواست خدایان یوغی نا درخور آورده بود،
۲۵- /URUki\ KÁ.DINGIR.RAki ù kul-lat ma-ha-zi-šu i-na ša-li-im-tì áš-te-’e-e DUMUmeš TIN.TIR[ki x x x š]a ki-ma la ŠÀ-[bi DING]IR-ma ab-šá-a-ni la si-ma-ti-šú-nu šu-ziz-/zu!\
26- برطرف شد. ویرانه‌ها را پاک کردم. مردوک خدای بزرگ، از اعمال مؤمنانه من خشنود شد.
۲۶- an-hu-ut-su-un ú-pa-áš-ši-ha ú-ša-ap-ti-ir sa-ar-ma-šu-nu a-na ep-še-e-ti-[ia dam-qa-a-ti] dAMAR.UTU EN GA[L]-ú ih-de-e-ma
27- او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم، بر پسر من «کمبوجیه» و همچنین بر همه سپاهیان من،
۲۷- a-na ia-a-ti mKu-ra-áš LUGAL pa-li-ih-šu ù mKa-am-bu-zi-ia DUMU si-it ŠÀ-bi-[ia ù a-n]a nap-h[ar] um-ma-ni-ia
28- برکتش را اعطا کرد. ما همگی در برابر او جایگاه والای خدایی‌اش را ستودیم. همه شاهانی که بر اورنگ پادشاهی نشسته‌اند،
۲۸- da-am-qí-íš ik-ru-ub-ma i-na šá-lim-tì ma-har-ša ta-bi-iš ni-it-t[a-al-la-ak i-na qí-bi-ti-šú] sir-ti nap-har LUGAL a-ši-ib BÁRAmeš
۲۹- از همه چهار گوشه جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین» (دریای مدیترانه تا خلیج فارس)، همه آنان که در شهرها زندگی می‌کنند، همه پادشاهان «آموری» ‹اَ- مور- ری- ای› که در چادر زندگی می‌کنند،
۲۹- ša ka-li-iš kib-ra-a-ta iš-tu tam-tì e-li-tì a-di tam-tì šap-li-tì a-ši-ib n[a-gi-i né-su-tì] LUGALmeš KUR a-mur-ri-i a-ši-ib kuš-ta-ri ka-li-šú-un
30- برای من باج سنگین آوردند. در بابل در جلوی پای من به زمین افتادند و بر پاهای من بوسه زدند. از بابل، از «آشور» ‹اَش- شور›، «شوش» ‹شو- شَن›.
۳۰- bi-lat-su-nu ka-bi-it-tì ú-bi-lu-nim-ma qé-er-ba ŠU.AN.NAki ú-na-áš-ši-qu še-pu-ú-a iš-tu [ŠU.AN.NAk]i a-di URU aš-šurki ù MÙŠ-ERENki
31. از «آگادِه» ‹اَ- گـَ- دِه›، «اِشنونَه» ‹اِش- نو- نَک›، «زَمبان» ‹زَ- اَم- بـَ- اَن›، «مِتورنو» ‹مـِ- تور- نو›، «دیر» ‹دِ- ایر›، از سرزمین «گوتیان» تا شهرهای آنسوی «دجله» ‹ای- دیک- لَت›. و من خانه‌های خدایانی که به حال خود رها شده بودند،
۳۱- a-kà-dèki KUR èš-nu-nak URU za-am-ba-an URU me-túr-nu BÀD.DINGIRki a-di pa-at kurqu-ti-i ma-ha-z[a e-be]r-ti ídIDIGNA ša iš-tu pa!-na-ma na-du-ú šu-bat-su-un
32- دوباره مجسمه‌های خدایانشان را بازگرداندم. همه آن خدایان را گرد آوردم و در منزل‌های ابدی‌ مستقر کردم.
۳۲- DINGIRmeš a-ši-ib ŠÀ-bi-šú-nu a-na áš-ri-šu-nu ú-tir-ma ú-šar-ma-a šu-bat da-rí-a-ta kul-lat ÙGmeš-šú-nu ú-pa-ah-hi-ra-am-ma ú-te-er da-ád-mi-šú-un
با اینکه کورش زرتشتی نبوده و در زمان او ظاهراً دین زرتشتی وجود نداشته، اما او برخلاف زرتشتیان تا حدودی باور کهن و مبتنی بر تکثر دینی مردمان ایران و شرق باستان را رعایت می‌کرده است. هر چند که در سطر هفتم منشور آشکارا نبونید به این دلیل مستحق تنبیه دانسته می‌شود که «مردوک، شاه خدایان را نمی‌پرستید». موبدان زرتشتی عصر ساسانی با سختگیری‌ و خشونت‌های بی‌شمار و اعمال سلیقه‌های شخصی در تحریف آیین زرتشت، به این دستاورد با ارزش فرهنگ ایران آسیب زدند.
۳۳- و همچنین پیکره خدایان سومر و اَکد را که نبونید بدون واهمه از خشم خدای خدایان به بابل آورده بود؛ به فرمان مَردوک و برای خوشنودی‌اشان به معابد خود بازگرداندم.
۳۳- ù DINGIRmeš KUR šu-me-ri ù URIki ša mdNÀ.NÍ.TUKU a-na ug-ga-tì EN DINGIRmeš ú-še-ri-bi a-na qé-reb ŠU.AN.NAki i-na qí-bi-ti dAMAR.UTU EN GAL i-na ša-li-im-tì
اصرار کورش مبنی بر بازگرداندن پیکره خدایان به بتخانه‌هایشان در تلافی آن است که نبونید بنا به علاقه شخصی به آثار باستانی، پیکره‌های خدایان را بر موزه شخصی خود برده بود و پیکره‌های نوساخته‌ای بر جای آنان نهاده بود.
۳۴- بشود خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم، هر روز برای من دعا کنند،
۳۴- i-na maš-ta-ki-šu-nu ú-še-ši-ib šú-ba-at tu-ub ŠÀ-bi {ut} kul-la-ta DINGIRmeš ša ú-še-ri-bi a-na qé-er-bi ma-ha-zi-šu-un
گشایش و بازسازی نیایشگاه‌ها به فرمان کورش، دستکم در یک متن دیگر شناخته شده است. بر این لوح چهار سطری که از «اَرَخ» در میاندورود کشف شده، آمده است: «منم کورش، پسر کمبوجیه، شاه توانمند، آنکه اِسَـگیلَـه و اِزیـدَه را باز ساخت». برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به صفحه ۱۵۶ مقاله W. Eilers در کتاب‌شناسی.
۳۵- در برابر بِل و نَبو برایم خواستار عمر طولانی باشند. بشود که شفاعت مرا کنند و به خدای من مَردوک بگویند: «کورش، پادشاهی که از تو می‌ترسد و پسرش کمبوجیه».
۳۵- u4-mi-ša-am ma-har dEN ù dNÀ ša a-ra-ku U4meš-ia li-ta-mu-ú lit-taz-ka-ru a-ma-a-ta du-un-qí-ia ù a-na dAMAR.UTU EN-ia li-iq-bu-ú ša mKu-ra-áš {-áš} LUGAL pa-li-hi-ka u mKa-am-bu-zi-ia DUMU-šú
۳۶- بتوانند … خدایی‌اشان … من همه آنان (خدایان) را در خانه‌ای امن مستقر کردم.
۳۶- /x\ [x x x- i]b šu-nu lu-ú /x x x x x x x x\ ÙGmeš TIN.TIRki /ik-tar-ra-bu\ LUGAL-ú-tu KUR.KUR ka-li-ši-na šu-ub-ti né-eh-tì ú-še-ši-ib
37- … غاز، دو اردک، ده کبوتر بیشتر از غازها، اردک‌ها و کبوترانی که قبلاً قربانی می‌شد.
۳۷- [x  x  x KUR.]GImušen 2 UZ.TURmušen ù ۱۰ TU.GUR4mušen.meš e-li KUR.GImušen UZ.TURmušen.meš ù TU.GUR4mušen.meš
از سطر ۳۷ تا ۴۵ بخش نویافته‌ای است که در پیشگفتار به آن اشاره شد. این نُه سطر دنباله بلافصل سطرهای پیشین نیست.
۳۸- … باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور- اِنـلیل» ‹ایم- گور- اِن- لیل› را محکم‌تر کردم.
۳۸- [x x x u4-m]i-šam ú-ta-ah-hi-id BÀD im-gur-dEN.LÍL BÀD GAL-a ša TIN.TIRk[i ma-as-s]ar-/ta\-šú du-un-nu-nù áš-te-’e-e-ma
39- … دیوار آجری خندق شهر را که شاه قبلی شروع کرده و تمام نکرده بود،
۳۹- [x x x] ka-a-ri a-gur-ru šá GÚ ha-ri-si ša LUGAL mah-ri i-p[u-šu-ma la ú-ša]k-/li-lu\ ši-pi-ir-šu
40- … کاری که هیچ شاه قبلی نکرده بود، با انبوه کارگران در بابل،
۴۰- [x x x la ú-ša-as-hi-ru URU] /a\-na ki-da-a-ni ša LUGAL ma-ah-ra la i-pu-šu um-man-ni-šu di-ku-u[t ma-ti-šu i-na (or: a-na) q]é-/reb\ ŠU.AN.NAki
41- … با آجر باز ساختم.
۴۱- [x x x i-na ESIR.HÁD.RÁ]/A\ ù SIG4.AL.ÙR.RA eš-ši-iš e-pu-uš-ma [ú-šak-lil ši-pir-ši]-in
42- … با روکش مفرغین و پاشنه‌های مسی.
۴۲- [x x x gišIGmeš gišEREN MAH]meš ta-ah-lu-up-tì ZABAR as-ku-up-pu ù nu-ku-š[e-e pi-ti-iq e-ri-i e-ma KÁmeš-š]i-na
43- … دیدم کتیبه‌ای از پادشاهی پیش از من به نام «آشوربانیپال» ‹آش- شور- با- نی- اَپ- لی،
۴۳- [ú-ra-at-ti x x x š]i-ti-ir šu-mu šá mAN.ŠÁR-DÙ-IBILA LUGAL a-lik mah-ri-[ia šá qer-ba-šu ap-pa-a]l-sa!
44- …
44- [x x x]/x x x\[x x x]-x-tì
۴۵- … برای همیشه!
۴۵- [x x x]/x x x\[x x a-na d]a-rí-a-tì

سطر پایانی کتیبه همانند سطر پایانی کتیبه حمواربی است.

حمله ی کوروش به بابل

نبونید آخرین پادشاه بابل است که کوروش به او حمله کرد و پادشاهی اش را سرنگون ساخت وبسیاری از اکدی ها را کشت و یا سوزاند کورش ابتدا به مادها که پدر بزرگش آستیاک پادشاه ماد بودحمله کرد و به دو تمدن آنزمان یعنی لیدی و بابل حمله کرد
“هنگامی که کوروش به سپاه اکَـد در شهر اُپـیـس بر کرانه رود دجـلـه حمله کرد؛ مردمان اَکَـد بشوریدند. اما او همه مردمان شهر را از دم بکشت.”

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رویدادنامه نبونید و کورش بزرگ در کتاب: تمدن هخامنشی، سیزده گفتار در بررسی‌های هخامنشی،



خانم اولمستد در این باره آورده است که: “کورش نبرد دیگری در اوپیس کنار دجله نمود و مردم اکد را با آتش سوزاند.”

اومستد، ا. ت.، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه دکتر محمد مقدم، چاپ سوم، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۲، ص ۶۸ و ۶۹٫





جان مانوئل کوک نیز روایت می‌کند که: “کوروش در نبردی در اوپیس بر مردم پایتخت کهن اکد پیروز می‌شود و آنان را با آتش و کشتار عام نابود می‌کند.”

مانوئل کوک، جان، شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۴، ص



استنباط استاد پرویز رجبی از این واقعه مقداری متفاوت است: “کورش پس از پشت سر گذاشتن گوتیوم از رودخانه دیاله گذشت و به پای دیوار میان دجله و فرات رسید، که شهرهای اُپیس و سیپار را در دو سوی خود داشت. اُپیس به تصرف در آمد و به آتش کشیده شد.”

رجبی، پرویز، هزاره‌های گمشده، جلد دوم، انتشارات توس، ۱۳۸۰، ص ۱۳۶٫

در ذیل بخشی از منشور نبونید که توسط آنی کاظمی ترجمه شده آمده



 
متن منشور نبونید:

(افزوده‌های داخل ابرو از این مترجم است.)

ستون یکم، سطرهای ۱ تا ۷ من نَـبـونـیـد، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه جهان، شاه بـابِـل، شاه چهار گوشه جهان، متولی نیایشگاه‌های اِسَـگـیـلَـه (نیایشگاه مـردوک، خدای بزرگ بابلی) و اِزیـدَه (نیایشگاه نَـبـو، خدای نویسندگی و دبیری). کسی که در زهدان مادرش به فرمان سـیـن (خدای ماه) و نـیـنْـگـال (خدابانوی همسر سین و مادر شَـمَـش، خدای خورشید)، سرنوشتی شاهانه یافت. پسر نَـبـو بَـلاسَـی ایـقـبـی، شخصیت فرزانه، ستاینده خدایان بزرگ.

در آغاز پادشاهی جاودانه من، خدایان مرا به خوابی رؤیایی فرو بردند. مـردوک، سرور بزرگ و سـیـن، آن تابناک پر فروغ از سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی، در کنار هم ایستاده بودند. مردوک به من گفت: «نبونید، شاه بابل، آجرها را با اسب و ارابه‌های‌ خود ببر برای بازسازی نیایشگاه اِهـولـهـول و برای خشنودی سـیـن، سرور بزرگ. تا اقامتگاه او را در میانه آن بنیان نهی».



اما مردوک به من گفت: «کشور مـاد که از آنان نام بردی و شاهان آن، در معرض یک حمله بسوی خودشان بوده‌اند و توان زیادی ندارند. در آغاز سومین سال پادشاهی تو (تابستان ۵۵۳ پیش از میلاد)، کـوروش، شاه اَنـشـان، دومین در سلسله (؟)، خواب آنان را پراند. او با ارتش کوچک خود، تیره و تبار گسترده مادها را پراکند. او آسـتـیـاگ، شاه مـادها را شکست داد و او را دستگیر کرد تا کشور او تصرف شود».



برای بازسازی اِهـولـهـول، نیایشگاه سرورم سـیـن که در حـرّان است، بسوی آن حرکت کردم. آنجا که آشـور بـانـیـپـال، شاه آشـور، پسر اِسَـرحَـدون، یک بزرگمرد، بازسازی‌های پیشین را انجام داده بود و من آنرا ادامه می‌دهم.



من شفته بنا را با آبجو، شراب، روغن و عسل آمیختم. محل گودبرداری شده و پلکان را روغن‌مالی کردم. بیشتر از آنچه که پادشاهان پیشین- پدران من- انجام داده بودند. من آن ساختمان خودم را استوار ساختم و کارم را بخوبی انجام دادم. من از شالوده تا باروی ساختمان آن نیایشگاه را از نو ساختم و به پایان رساندم. من تیرهایی رفیع از چوب درختان سِـدر که از لِـبـانُـن فراهم شده بود را بر بام آن نهادم. من درهایی از چوب سـدر با رایحه‌ای دلگشا را در دروازه‌های آن نصب کردم. من با لعابی از طلا و نقره دیوارهای آنرا چنان پوشاندم که مانند خورشید می‌درخشند.



ستون دوم، سطرهای ۲۶ تا ۴۳ آه ای سـیـن! شاه خدایان سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی، بدون تو هیچ کسی و هیچ شهر یا کشوری نمی‌تواند پایدار بماند. هیچکدام بر جای نمی‌مانند.

بشود تا هنگامی که تو به اهـولـهـول وارد می‌شوی، به آن منزلگاهی که سرشار از تو است، با سخنان خود برای نیکی و پایداری آن شهر و آن نیایشگاه اندرز بدهی.

بشود که نـیـنـگـال، مادر خدایان بزرگ، از سوی من و پیش از من، سخن دل مرا به سـیـن فرا گوید، به آن محبوب من.

بشود که شَـمَـش و ایـشْـتَـر، فرزندان درخشنده و تابناک او، سخن دل مرا به سـیـن فرا گویند. به آن پدر، به آن آفریدگار خودشان.

بشود که نـوسْـکـو، آن وزیر با شکوه، خواست مرا بشنود و مرا شفاعت کند








منشور کوروش از پشت در موزه بریتانیا


- متن کتيبه داريوش بزرگ شاهنشاه هخامنشي


<<کتیبه بیستون>>
نه نفر از پادشاهان مخالف داریوش که  گوشهایشان بریده شد و چشمهایشان بیرون آورده شد و سپس همگی بدست او کشته شدند در این کتیبه دست بسته مقابل شاه ایستاده اند
چون براي احراز شاهي در زمان قديم شاهزاده بودن امتياز بزرگي محسوب مي شود ، داريوش کتيبه اش را با معرفي خود آغاز مي کند و اصالت نژاديش و اينکه شايستگي شاهي را دارد اثبات مي کند و مي گويد :

ستون 1

بند 1 – من داريوش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه در پارس ، شاه کشورها ، پسر ويشتاسب ، نوه ارشام هخامنشي .

بند 2 - داريوش شاه گويد : پدر من ويشتاسب ، پدر ويشتاسب ارشام ، پدر ارشام آريامن ، پدر آريامن چيش پيش ، پدر چيش پيش هخامنش .

بند 3 - داريوش شاه گويد : بدين جهت ما هخامنشي خوانده مي شويم [ که ] از ديرگاهان اصيل هستيم . از ديرگاهان تخمه ما شاهان بودند .

بند 4 – داريوش شاه گويد: 8 [ تن ] از تخمه من شاه بودند . من نهمين [ هستم ] ما 9 [ تن ] پشت اندر پشت ( در دو شاخه ) شاه هستيم .

بند 5 – داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا من شاه هستم . اهورا مزدا شاهي را به من داد .

بند 6 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] که از آن من شدند به خواست اهورا مزدا من شاه آنها بودم . پارس ، عيلام ، بابل ، آشور ، عرب ، مودراي ( مصر ) ، اهل دريا ( فينيقيها ) ، سارد ( ليدي ) ، يونان ( يوناني هاي ساکن آسياي صغير ) ، ماد ، ارمنستان ، کپدوکيه ، پرثو ، زرنگ ( سيستان ) ، هرئي و( هرات ) ، باختر ( بلخ ) ، سغد ، گندار ( دره کابل ) سک ( طوايف بين درياچه آرال و درياي مازندران ) ، ثت گوش ( دره رود هيرمند ) ، رخج ( قندهار ) ، مک ( مکران و عمان ) جمعاً 32 کشور .

بند 7 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] کشورهايي که از آن من شدند . به خواست اهورامزدا بندگان من بودند . به من باج دادند . آنچه از طرف من به آنها گفته شد ، چه شب ، چه روز همان کرده شد .

بند 8 – داريوش شاه گويد : در اين کشورها مردي که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود اورا سخت کيفر دادم . به خواست اهورا مزدا اين کشورهايي [ است ] که بر قانون من احترام گذاشتند . آن طوري که به آنها از طرف من گفته شد همانطور کرده شد .

بند 9 – داريوش شاه گويد : اهورا مزدا مرا اين پادشاهي داد . اهورا مزدا مرا ياري کرد تا اين شاهي بدست آورم . به ياري اهورا مزدا اين شاهي را دارم .

بند 10 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من کرده شد پس از اينکه شاه شدم . کمبوجيه نام پسر کوروش از تخمه ما او اينجا شاه بود . همان کمبوجيه را برادري بود بردي نام هم مادر [ و ] هم پدر با کمبوجيه . پس از آن کمبوجيه آن بردي را بکشت ، به مردم معلوم نشد که بردي کشته شده . پس از آن کمبوجيه رهسپار مصر شد ، مردم نا فرمان شدند . پس از آن دروغ در کشور بسيار شد هم در پارس ، هم در ماد ، هم در ساير کشورها .

بند 11 – داريوش شاه گويد : پس از آن مردي مغ بود گئومات نام . او از پ ئيشي يا وودا ( پي شياووادا ) برخاست . کوهي [ است ] ارکديش ( ارکادري ) نام . چون از آنجا برخاست از ماه وي يخن 1 چهارده روز گذشته بود . او به مردم چنان دروغ گفت [ که ] : من بردي پسر کوروش برادر کمبوجيه هستم . پس از آن مردم همه از کمبوجيه برگشته به سوي او شدند هم پارس ، هم ماد ، هم ساير کشورها . شاهي را براي خود گرفت . از ماه گرم پد 2 9 روز گذشته بود آنگاه شاهي را براي خود گرفت . پس از آن کمبوجيه به دست خود مرد .

بند 12- داريوش شاه گويد : نبود مردي ، نه پارسي ، نه مادي ، نه هيچ کس از تخمه ما که شاهي را گئومات مغ باز ستاند . مردم شديداً از او ميترسيدند که مبادا مردم بسياري را که پيش از آن بردي را شناخته بودند بکشت . بدان جهت مردم را مي کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردي پسر کوروش نيستم . هيچ کس ياراي گفتن چيزي درباره گئومات مغ نداشت تا من رسيدم . پس از آن من از اهورا مزدا مدد خواستم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود . از ماه باگاديش 3 10 روز گذشته بود . آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايي را که برترين مردان دستيار [ او ] بودند کشتم . دژي سيک ي ووتيش 4 ، نام سرزميني ني ساي نام در ماد آنجا او را کشتم . شاهي را از او ستاندم . به خواست اهورا مزدا من شاه شدم . اهورا مزدا شاهي را به من داد .

بند 14 – داريوش شاه گويد : شاهي را که از تخمه ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم . من آن را در جايش استوار نمودم . چنانکه پيش از اين [ بود ] همان طور من کردم . من پرستشگاه هايي را که گئومات مغ ويران کرده بود مرمت نمودم . به مردم چراگاه ها و رمه ها و غلامان و خانه هايي را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم . من مردم را در جايش استوار نمودم ، هم پارس ، هم ماد و ساير کشورها را . چنان که پيش از اين [ بود ] آنچه را گرفته شده [ بود ] برگرداندم . به خواست اهورا مزدا من اين را کردم . من کوشيدم تا خاندان ما را در جايش استوار نمايم چنان که پيش از اين [ بود ] آن طور من کوشيدم به خواست اهورا مزدا تا گئومات مغ خاندان ما را برنگيرد .

بند 15 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم .

بند 16 – داريوش شاه گويد : چون من گئومات مغ را کشتم پس از آن مردي آثرين ( آثرينا ) نام پسر او در خوزستان ( اووج ) برخاست . به مردم چنين گفت : من در خوزستان شاه هستم . پس از آن خوزيان نافرمان شدند . به طرف آن آثرين گرويدند . او در خوزستان شاه شد . و مردي بابلي ندئيت ب ئير ( نيدنيتوبل ) نام پسر ائين ئير او در بابل برخاست . چنين مردم را بفريفت [ که ] : من نبوکدرچرپسر نبتون ئيت هستم . پس از آن همه مردم بابلي به طرف آن ندئيت ب ئير گرويدند . بابل نافرمان شد . او شاهي را در بابل گرفت .

بند 17 – داريوش شاه گويد : پس از آن من رهسپار بابل شدم به سوي آن ندئيت ب ئير که خود را نبوکدرچر مي خواند . سپاه ندئيت ب ئير دجله را در دست داشت . آنجا ايستاد . و آب عميق بود . پس از آن من سپاه را بر مشکها قرار دادم . پاره اي بر شتر سوار کردم . براي عده اي اسب تهيه کردم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود به خواست اهورا مزدا دجله را گذشتيم . آنجا آن سپاه ندئيت ب ئير را بسيار زدم . از ماه اثري يادي ي 5 ، 26 روز گذشته بود .

بند 19 – داريوش شاه گويد : پس از آن من رهسپار بابل شدم . هنوز به بابل نرسيده بودم شهري زازان نام کنار فرات آنجا اين ندئيت ب ئير که خود را نبوکدرچر مي خواند با سپاه بر ضد من به جنگ کردن آمد . پس از آن جنگ کرديم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود . به خواست اهورا مزدا من سپاه ندئيت ب ئير را بسيار زدم . بقيه به آب انداخته شد . آب آن را برد . از ماه انامک 6 ، 2 روز گذشته بود که چنين جنگ کرديم .

ستون 2

بند 1 – داريوش شاه گويد : پس از آن ندئيت ب ئير با سواران کم گريخت رهسپار بابل شد . پس از آن من رهسپار بابل شدم . به خواست اهورا مزدا هم بابل گرفتم هم ندئيت ب ئير راگرفتم . پس از آن من ندئيت ب ئير را در بابل کشتم .

بند 2 – داريوش شاه گويد : مادامي که من در بابل بودم اين [ است ] کشورهايي که نسبت به من نافرمان شدند . پارس ، خوزستان ، ماد ، آشور ، مصر ، پارت ، مرو ، ثت گوش ، سکاييه .

بند 3 – داريوش شاه گويد : مردي ، مرتي ي نام پسر چين چي خري شهري گوگن کا نام در پارس آنجا ساکن بود . او در خوزستان برخاست . به مردم چنين گفت که من ايمنيش شاه در خوزستان هستم .

بند 4 – داريوش شاه گويد : آن وقت من نزديک خوزستان بودم . پس از آن خوزيها از من ترسيدند . مرتي ي را که سرکرده آنان بود گرفتند و او را کشتند .

بند 5 – داريوش شاه گويد : مردي مادي فرورتيش نام در ماد برخاست . چنين به مردم گفت که : من خش ثرئيت از تخمه هوخشتر هستم . پس از آن سپاه ماد که در کاخ او [ بود ] نسبت به من نا فرمان شد به سوي آن فرورتيش رفت ( گرويدند ) او در ماد شاه شد .

بند 6 – داريوش شاه گويد : سپاه پارسي و مادي که تحت فرمان من بود آن کم بود . پس از آن من سپاه فرستادم . ويدرن نام پارسي بنده من او را سرکرده آنان کردم . چنان به آنها گفتم : فرا رويد آن سپاه مادي را که خود را از آن من نمي خواند بزنيد . پس از آن ، آن ويدرن با سپاه روانه شد ، چون به ماد رسيد شهري ماروش نام در ماد آنجا با ماديها جنگ کرد . آن که سرکرده ماديها بود او آن وقت آنجا نبود اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه انامک 27 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت . پس از آن ، سرزميني کمپند نام در ماد آنجا براي من بماند تا من به ماد رسيدم .

بند 7 – داريوش شاه گويد : دادرشي نام ارمني بنده من ، من او را فرستادم به ارمنستان ، چنين به او گفتم : پيش رو [ و ] آن سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمي خواند بزن . پس از آن دادرشي رهسپار شد . چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشي فرارسيدند . دهي زوزهي نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه ثورواهر 7 8 روز گذشته بود چنين جنگ کرده شد .

بند 8 - داريوش شاه گويد : باز دومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشي فرا رسيدند . دژي تيگر نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه ثورواهر 18 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 9 - داريوش شاه گويد : باز سومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشي فرا رسيدند . دژي اويما نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد .

از ماه ثائيگرچي 8 ، 9 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت . پس از آن دادرشي به خاطر من در ارمنستان ماند تا من به ماد رسيدم .

بند 10 - داريوش شاه گويد : پس از آن واميس نام پارسي بنده من او را فرستادم ارمنستان و چنين به او گفتم : پيش رو [ و ] سپاه نافرمان که خود را از آن من نمي خواند آن را بزن . پس از آن واميس رهسپار شد . چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن عليه واميس فرا رسيدند . سرزميني ايزلا 9 نام در آشور آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار زد . از ماه انامک 15 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 11 - داريوش شاه گويد : باز دومين بار نا فرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه واميس فرا رسيدند . سرزميني ااتي يار نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . نزديک پايان ماه ثورواهر آنگاه جنگ ايشان در گرفت . پس از آن واميش براي من ( منتظر من ) در ارمنستان بماند تا من به ماد رسيدم .

بند 12- داريوش شاه گويد : پس از آن من از بابل بدر آمدم . رهسپار ماد شدم چون به ماد رسيدم شهري کوندروش نام در ماد آنجا فرورتيش که خود را شاه در ماد ميخواند با سپاهي به جنگ کردن عليه من آمد پس از آن جنگ کرديم . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه آن فرورتيش را بسيار زدم . از ماه ادوکن ئيش 10 25 روز گذشته بود که چنين جنگ کرده شد .

بند 13 - داريوش شاه گويد : پس از آن ، فرورتيش با سواران کم گريخت . سرزميني ري نام در ماد از آن سو روانه شد . پس از آن من سپاهي دنبال [ او ] فرستادم . فرورتيش گرفته شده به سوي من آورده شد . من هم بيني هم دو گوش هم زبان [ او ] را بريدم . و يک چشم [ او ] را کندم . بسته بر دروازه [ کاخ ] من نگاشته شد . همه او را ديدند . پس از آن او را در همدان دار زدم و مرداني که ياران برجسته [ او ] بودند آنها را در همدان در درون دژ آويزان کردم .

بند 14 - داريوش شاه گويد : مردي چي ثرتخم نام سگارتي او نسبت به من نافرمان شد . چنين به مردم گفت : من شاه در سگارتيه از تخمه هووخشتر هستم . پس از آن من سپاه پارسي و مادي را فرستادم تخمس پاد نام مادي بنده من او را سردار آنان کردم. چنين به ايشان گفتم : پيش رويد سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمي خواند آن را بزنيد . پس از آن تخميس پاد با سپاه رهسپار شد . با چي ثرتخم جنگ کرد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بزد و چي ثرتخم را گرفت . [ و ] به سوي من آورد . پس از آن من هم بيني هم دو گوش [ او ] را بريدم و يک چشم [ او ] را کندم . بسته بر دروازه [کاخ ] من نگاهداشته شد . همه مردم اورا ديدند . پس از آن او را در اربل دار زدم .

بند 15- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من در ماد کرده شد .

بند 16- داريوش شاه گويد : پارت و گرگان نسبت به من نافرمان شدند . خودشان را از آن فرورتيش خواندند . ويشتاسپ پدر من او در پارت بود او را مردم رها کردند [ و ] نافرمان شدند . پس از آن ويشتاسپ با سپاهي که پيرو او بود رهسپار شد . شهري ويشپ ازاتي نام در پارت آنجا با پارتيها جنگ کرد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا ، ويشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه وي يخن 24 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان درگرفت .

ستون 3 :

بند 1- داريوش شاه گويد : پس از آن من سپاه پارسي را از ري نزد ويشتاسپ فرستادم چون آن سپاه نزد ويشتاسپ رسيد پس از آن ويشتاسپ آن سپاه را گرفت . [ و ] رهسپار شد . شهري پتي گرب نا نام در پارت آنجا با نافرمان جنگ کرد .

اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا ، ويشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه گرم پد 1 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 2- داريوش شاه گويد : پس از آن کشور از آن من شد . اين [ است ] آنچه به وسيله من در پارت کرده شد .

بند 3- داريوش شاه گويد : کشوري مرو نام به من نافرمان شد . مردي فراد نام مروزي اورا سردار کردند . پس از آن من دادرشي نام پارسي بنده من شهربان در باختر نزد او فرستادم . چنين به او گفتم : پيش رو آن سپاهي را که خود را از آن من نميخواند بزن . پس از آن دادرشي با سپاه رهسپار شد . با مروزيها جنگ کرد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه آثري يادي ي 23 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 4- داريوش شاه گويد : پس از آن کشور از من شد . اين [ است ] آنچه به وسيله من در باختر کرده شد .

بند 5- داريوش شاه گويد : مردي وهيزدات نام شهري تاروا نام [در ] سرزميني ي اوتي يا نام در پارس آنجا ساکن بود . او براي بار دوم در پارس برخاست . چنين به مردم گفت : من بردي ي پسر کوروش هستم . پس از آن سپاه پارسي در کاخ [ که ] پيش از اين از انشن [ آمده بود ] آن نسبت به من نافرمان شد . به سوي آن وهيزدات رفت ( گرويد ) او در پارس شاه شد .

بند 6- داريوش شاه گويد : پس از آن من سپاه پارسي و مادي را که تحت فرمان من بودند فرستادم . ارت وردي ي نام پارسي بنده من او را سردار آنان کردم . سپاه ديگر پارسي از عقب من رهسپار ماد شد . پس از آن ارت وردي ي با سپاه رهسپار پارس شد . چون به پارس رسيد شهري رخا نام در پارس در آنجا آن وهيزدات که خود را بردي ي مي خواند با سپاه به جنگ کردن عليه ارتوردي ي آمد . پس از آن جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه وهيزدات را بسيار بزد . از ماه ثورواهر 12 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان درگرفت .

بند 7- داريوش شاه گويد : پس از آن ، آن وهيزدات با سواران کم گريخت . رهسپار پ ئي شي يا اوادا شد . از آنجا سپاهي به دست آورد . از آن پس به جنگ کردن عليه ارت وردي ي آمد . کوهي پرگ نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من وهيزدات را بسيار بزد . از ماه گرم پد 5 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت و آن وهيزدات را گرفتند و مرداني که نزديک ترين پيروان او بودند گرفتند .

بند 8- داريوش شاه گويد : پس از آن ، وهيزدات را و مرداني که پيروان نزديک او بودند [ در ] شهري اووادئيچ ي نام در پارس در آنجا آنها را دار زدم .

بند 9- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من در پارس کرده شد .

بند 10- داريوش شاه گويد : آن وهيزدات که خود را بردي ي مي خواند او سپاه رخج فرستاده بود . برعليه وي وان نام پارسي بنده من شهربان رخج و مردي را سردار آنها کرده بود . و چنين به ايشان گفت : پيش رويد وي وان را و آن سپاهي را که خود را از آن داريوش شاه مي خواند بزنيد .

پس از آن ، آن سپاهي که وهيزدات فرستاده بود به جنگ کردن عليه وي وان رهسپار شد . دژي کاپيش کاني نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه انامک 13 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 11- داريوش شاه گويد : باز از آن پس نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه وي وان فرا رسيدند . سرزميني گندوتو نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه وي يخن 7 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 12- داريوش شاه گويد : پس از آن ، آن مردي که سردار آن سپاه بود که وهيزدات عليه وي وان فرستاده بود با سواران کم گريخت . به راه افتاد . دژي ارشادا نام در رخج از کنار آن برفت . پس از آن وي وان با سپاهي دنبال آنها رهسپار شد . در آنجا او مرداني که نزديک ترين پيروانش بودند گرفت [ و ] کشت .

بند 13- داريوش شاه گويد : پس از آن کشور از آن من شد . اين [ است ] آنچه در رخج به وسيله من کرده شد .

بند 14- داريوش شاه گويد : چون در پارس و ماد بودم باز دومين بار بابليان نسبت به من نافرمان شدند . مردي ارخ نام ارمني پسر هلديت او در بابل برخاست . سرزميني دبال نام در آنجا به مردم دروغ گفت [ که ] من نبوکدرچر پسر نبون هستم . پس از آن بابليان نسبت به من نافرمان شدند . به سوي آن ارخ رفتند ( گرويدند ) . او بابل را گرفت . او در بابل شاه شد .

بند 15- داريوش شاه گويد : پس از آن من سپاهي به بابل فرستادم . ويندفرنا نام پارسي بنده من او را سردار کردم . چنين به آنها گفتم : پيش رويد آن سپاه بابلي را که خود را از آن من نمي خواند بزنيد . پس از آن ويندفرنا با سپاهي رهسپار بابل شد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا ، ويندفرنا بابليان را بزد و اسير آورد . از ماه ورکزن 11 22 روز گذشته بود . آنگاه آن ارخ را که به دروغ خود را نبوکدرچر مي خواند و مرداني که نزديک ترين پيروان او بودند گرفت . فرمان دادم آن ارخ و مرداني که نزديک ترين ياران او بودند در بابل به دار آويخته شدند .

ستون 4

بند 1- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من در بابل کرده شد .

بند 2- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من به خواست اهورا مزدا در همان يک سال پس از آن که شاه شدم کردم . 19 جنگ کردم . به خواست اهورا مزدا من آنها را زدم و 9 شاه گرفتم . يکي گئومات مغ بود . او دروغ گفت چنين گفت : من بردي ي پسر کوروش هستم . او پارس را نافرمان کرد . يکي آثرين نام خوزي . او دروغ گفت چنين گفت : من در خوزستان شاه هستم او خوزستان را نسبت به من نافرمان كرد .

يكي ندئيت ب ئير نام بابلي . او دروغ گفت چنين گفت من نبوکدرچر پسر نبون ئيت هستم او بابل را نافرمان كرد .

يكي مرتي ي نام پارسي . او دروغ گفت چنين گفت: من ايمنيش در خوزستان شاه هستم . او خوزستان را نافرمان كرد .

يكي فرورتيش نام مادي . او دروغ گفت چنين گفت : من خش ثرئيت » از دودمان هوخشتر هستم . او ماد را نافرمان كرد .

يكي چي ثرتخم نام اس گرتي او دروغ گفت چنين گفت : من در اس گرت 12 شاه هستم از دودمان هوخشتر او اس گرت را نافرمان كرد .

يكي فراد نام مروزي . او دروغ گفت چنين گفت : من در مرو شاه هستم . او مرو را نافرمان كرد .

يكي وهيزدات نام پارسي . او دروغ گفت چنين گفت : من بردي ي پسر كوروش هستم . او پارس را نافرمان كرد .

يكي ارخ نام ارمني . او دروغ گفت چنين گفت : من نبوکدرچر پسر نبون ئيت هستم . او بابل را نافرمان كرد .

بند 3- داريوش شاه گويد : اين 9 شاه را من در اين جنگها گرفتم .

بند 4- داريوش شاه گويد : اين [ است ] كشورهايي كه نافرمان شدند . دروغ آنها را نافرمان كرد كه اينها به مردم دروغ گفتند . پس از آن اهورامزدا آنها را بدست من داد .هرطورميل من [ بود ] همانطور با آنها كردم .

بند 5- داريوش شاه گويد : تو كه از اين پس شاه خواهي بود خود را قوياً از دروغ بپاي . اگر چنان فکر كني [ كه ] كشور من در امان باشد مردي كه دروغ زن باشد او را سخت كيفر بده .

بند 6- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم . به خواست اهورا مزدا در همان يک سال کردم . تو که از اين پس اين نبشته را خواهي خواند آنچه به وسيله من کرده شده ترا باور شود . مبادا آن را دروغ بپنداري .

بند 7- داريوش شاه گويد : اهورا مزدا را گواه مي گيرم که آنچه من در همان يک سال کردم اين راست [ است ] نه دروغ .

بند 8- داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا و خودم بسيار [ کارهاي ] ديگر کرده شد [ که ] آن در اين نپشته نوشته شده است به آن جهت

بند 9- داريوش شاه گويد : شاهان پيشين را مادامي که بودند چنان کرده هايي نيست که به وسيله من به خواست اهورا مزدا در همان يک سال کرده شد .

بند 10- داريوش شاه گويد : اکنون آنچه به وسيله من کرده شد آن را باور آيد . همچنين به مردم بگو ، پنهان مدار . اگر اين گفته را پنهان نداري به مردم بگويي اهورا مزدا دوست تو باد و دودمان تو بسيار و زندگيت دراز باد .

بند 11- داريوش شاه گويد : اگر اين گفته را پنهان بداري ، به مردم نگويي اهورا مزدا دشمن تو باشد و ترا دودمان مباد .

بند 12- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم . در همان يک سال به خواست اهورا مزدا کردم . اهورا مزدا مرا ياري کرد و خدايان ديگري که هستند .

بند 13- داريوش شاه گويد : از آن جهت اهورا مزدا مرا ياري کرد و خدايان ديگري که هستند که پليد نبودم . دروغگو نبودم . تبهکار نبودم . نه من نه دودمانم . به راستي رفتار کردم . نه به ضعيف نه به توانا زور نورزيدم . مردي که دودمان من همراهي کرد او را نيک نواختم . آن که زيان رسانيد اورا سخت کيفر دادم .

بند 14- داريوش شاه گويد : تو که از اين پس شاه خواهي بود . مردي که دروغگو باشد يا آن که تبهکار باشد دوست آنها مباش . به سختي آنها را کيفر ده .

بند 15- داريوش شاه گويد : تو که از اين پس اين نپشته را که من نوشتم يا اين پيکرها را ببيني مبادا [ آنها را ] تباه سازي . تا هنگامي که توانا هستي آنها را نگاه دار.

بند 16- داريوش شاه گويد : اگر اين نپشته يا اين پيکرها را ببيني [ و ] تباهشان نسازي و تا هنگامي که ترا توانايي است نگاهشان داري ، اهورا مزدا ترا دوست باد و دودمان بسيار و زندگيت دراز باد و آنچه کني آن را به تو اهورا مزدا خوب کناد .

بند 17- داريوش شاه گويد : اگر اين نپشته يا اين پيکرها را ببيني [ و ] تباهشان سازي و تا هنگامي که ترا توانايي است نگاهشان نداري اهورا مزدا ترا زننده باد و ترا دودمان مباد و آنچه کني اهورا مزدا آن را براندازد .

بند 18- داريوش شاه گويد : اينها [ هستند ] مرداني که وقتي من گئومات مغ را که خود را بردي ي مي خواند کشتم در آنجا بودند . در آن موقع اين مردان همکاري کردند پيروان من [ بودند ] ويدفرنا پسر وايسپار پارسي ، اوتان نام پسر ثوخر پارسي ، گئوبروو نام پسر مردوني ي پارسي ، ويدرن نام پسر بگابيگ ن پارسي ، بگ بوخش نام پسر داتووهي پارسي ، اردمنيش نام پسر وهاگ پارسي .

بند 19- داريوش شاه گويد : تو که از اين پس شاه خواهي بود دودمان اين مردان را نيک نگهداري کن .

بند 20- داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا اين نپشته را من [ به طريق ] ديگر [ نيز ] کردم . بعلاوه به [ زبان ] آريايي بود هم روي لوح هم روي چرم تصنيف شد . اين نپشته به مهر تأييد شد . پيش من هم نوشته هم خوانده شد . پس از آن من اين نپشته را همه جا در ميان کشورها فرستادم مردم پذيرا شدند .

هیچ نظری موجود نیست: